یه حس و حالی هس
همیشه با آدمه ها
ولی یه وقتهایی مث ماه رمضون ها، بیشتر نمود پیدا میکنه
من اسمشو گذاشتم
"عوضی بازی های دلم"
برای نمونه:
ظهر یک روز از ماه مبارک که تف به ریا روزه دار هستم
یهو چنان گرسنگی بهم فشار میاره که انگار چند ماهه هیچی نخوردم و اگه یه ذره دیگه سست عنصر بودم
حتمن در جدال با شیطان و شکم شکست میخوردم (چقدر ش... :) ) و سراغ گناه روزه خواری میرفتم!!
اما همون روز و بعد از کلی شکیبایی، نزدیک اذان مغرب که میشه، چنان نسبت به هر چیز خوردنی سیر و بی میل میشم که انگار تازه همین چند دقیقه پیش از سر میز پاشدم و یه بره شکم پر توی معده م در حال هضم شدنه!
یا یه وقتی انقدر تشنه هستم و عطش دارم که حس میکنم در شرف ترک خوردنم، حالا به هر دلیلی آب دم دست نیس یا نمیشه که بخورم
ولی یه کم بعد ک آب فراهم میشه یا اون مانع برطرف میشه، کاملن سیرابم :|
یا توی روز انقدر خوابم میاد که به هیچ کار نمیرسم و مدام در حال چرت زدنم. اما شب که میشه مدام از این پهلو به اون پهلو تغییر موضع میدم و توی سرم کل کارای نا تمام روز رو تکمیل میکنم.
خب این اگه اسمش عوضی بازی نیست پس چیه؟
حالا در ابتدای چهارمین دهه از زندگیم باز دلم داره عوضی بازی در میاره!
یه زمانی که تکلیف خویشتن داری بود، این دله تو جاش بالا پائین می پرید و آدمو به سمت لغزش هُل میداد!اما حالا هرچی میگذره، از خواستنی های اون زمان بیشتر سیر و دل زده میشم
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است