قصه با غین!

قصه های واقعی، قصه های مجازی، قصه های من

قصه با غین!

قصه های واقعی، قصه های مجازی، قصه های من

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۱/۲۹
    4*4

بچه که بودم همیشه این فکر آزارم میداد که بهم ظلم شده و اجازه ندادن بچگی کنم و خیلی زود برام یه خواهر آوردن

وقتی توی مدرسه با مفهوم سال و ماه و شمارش آشنا شدم

یکی از اولین چیزهایی که محاسبه ش کردم و همیشه جار میزدم

اختلاف سنیم با خواهرم بود

یک سال و سه ماه و سیزده روز

از این مقدار، 9 ماه هم کم میکردم و به مامانم گله میکردم که چرا وقتی من فقط 6 ماهم بوده یه بچه دیگه آوردین؟
و نگرفتن جواب درست باعث میشد رابطه م با خواهرم همیشه بد باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۳ ، ۲۳:۲۴

در مورد خواص آب بارون اردیبهشت خیلی چیزا شنیده بودم

بهش میگن آب نیسان و کلی در موردش حرف و حدیث هست

بگذرم از اینکه معتقدم تو تهران با این هوای کثیف و 

کم بارشی

بارونی ک بعد یکی دو ماه میاد، نمیتونه اون خواصی که برا آب نیسان گفتن داشته باشه

مقدمه چیدم برسم به اینجا ک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۰۲:۰۶

گفتن بعضی حرفا 

خیییییلییییییی سخته

به هییییییچکس نمیتونی بگی

وقتی از زبون یه همدرد میشنویش

انگار جیگرت حال میاد

https://www.aparat.com/v/zb6RJ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۱۴

وسط معرکه ی جنگ

که از همه طرف تیر و ترکش به سمتت میاد

و داری با تمااااام وجوووود مقاومت میکنی

 یهو خودت هم با خودت درگیر میشی

از خودت می پرسی: 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۵۱

هی یو!

حواست هست هرچی پیرتر میشی، نچسب تر میشی؟

 

تولدت مبارک، @من

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۴

من خودم سالی یه بار به اینجا سر میزنم

تو چقدر بیکار و بیماری که هر روز سر میزنی surprise

کاش لااقل شرف داشتی میومدی میگفتی دنبال چی میگردی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۹

تا حالا دیدی یه نفر

بعد از اینکه زبالشو انداخت تو سطل

یا گذاشت دم در

یه کم ک دور شد

برگرده و تف بندازه روش؟؟؟

من دیدم :]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۲۱

شاید یکی از معدود چیزهایی که میدونم و از صحتش مطمئن هستم

اینه که بزرگترین لطف ممکن که من! میتونم به عزیزام بکنم

اینه که نباشم :}

جلو چشمشون

روی اعصابشون

سد راه خواسته ها و آرزوهاشون

شک ندارم برای همه عزیزام بهترین روز عمرشون روزیه

که من دیگه نباشم

چون این موجودی که هستم

نبودنش از بودنش خعیلی بهتره

(ممنونم از اون عزیزی که با حرفهاش، لطف کرد آینه گرفت جلوم تا خود واقعیمو ببینم و بشناسم و بفهمم چقدر وجودم برا بشریت مضره) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۲۳

در شروع چهارمین سال از چهارمین دهه زندگیم

یه چیزایی عوض شدن

پیرتر شدم

کم فایده تر

و رنگ پریده تر

اما یه چیزایی هم ثابتن

مثل شاد نبودن تو روز تولدم

این مریضی هم ک شده قصه هزار و یک شب

قوز بالای قوز

خدا به حق امام زمان به همه سلامتی بده

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۷:۲۲

فکر نمیکنم هر کسی بفهمه یه لباس توی کمد بپوسه در حالی که هنوز مارکش بهشه یعنی چی

شاید برای هر دختری پیش بیاد که

لباسی رو پشت ویترین یا داخل مغازه ای ببینه و به دلش بشینه

که نه مناسب مهمونیه نه مناسب تو خونه ی بابا پوشیدن

گاهی جلوی دلشو میگیره و با خودش میگه من اصن اینو نمیتونم بپوشم به دردم نمیخوره

گاهی هم میگه میخرمش چند صباح دیگه خونه خودم میپوشمش ایشالا

بعد مدتی

وقتی اون لباسو بدون اینکه پوشیده باشه مجبور میشه بندازه دور

تازه یاد میگیره چشماشو درویش کنه

و هر چیزی که دلش خواست نگیره

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۴۸