بابا رفت باغ
کلی میوه چید و با خودش آورد
مامان یه قشقرق و دعوایی راه انداخت
میگف تو این اوضاع جنگی، کسی تو محله نیس ک بخره، میمونه رو دستمون
بهش گفتم خب الان رسیدهن
دیر بچینه به خونه نرسیده له شدن
گفت بمونه رو درخت بعدن بچینیم چیزی نمیشه
گفتم بمونه رو درخت بگنده خوبه؟
گف میوه رو درخت چیزیش نمیشه، میچینی خراب میشه
بعد از اون صد بار تو مغزم بهش گفتم
میوه رو درخت میگنده اگه به موقع نچینیش
مثل من
ولی به زبون نیاوردم
خدا رو شکر ک تونستم به زبون نیارم
خدا رو شکر که تونستم زبونمو مهار کنم