قصه با غین!

قصه های واقعی، قصه های مجازی، قصه های من

قصه با غین!

قصه های واقعی، قصه های مجازی، قصه های من

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۱/۲۹
    4*4

بَرَره، اسم یه شهر کوچیک عجیب و غریب با مردمی عجیب و غریب تر بود که زائیده ی تخیلات مهران مدیری و تیم نویسندگانش بود. انقدر آداب و رسوم مردمش خاص و حیرت آور بود که گاهی فکر می کردیم این یه تکه از مریخه که جدا شده و افتاده روی زمین. زبونشون، تعاملاتشون، مراسمات مختص ازدواجشون، کشاورزیشون، نژاد پرستی و تاریخ سازی شون، جنگ و تجارتشون، آثار باستانی شون، مملکت داریشون و خلاصه همه ی کارهاشون مختص خودشون بود و انحصاری!!

تو خیلی از قومیتها؛ به سختی یه غریبه رو داخل جمعشون میپذیرن، خیلی از مردم دنیا، تابع سنت های خاص و بعضن دور از عقل، توی مسائل مختلف هستن، خیلی ها هم هستن که برای موفقیت و طی کردن سریع پله های ترقی، تنها روش هایی که بلدن سواری گرفتن از گُرده ی دیگران و چاپلوسی صاحب منسب هاست! اما برره ای ها توی این موارد رکورد دار و صاحب سبک بودن. شاید هم اهالی منطقه یا شهر یا کشوری، توی یک یا دو مورد از اینها، از برره ای ها هم پیشی گرفته باشن اما هیچ نقطه ای روی زمین نیست که تمام این ویژگیهای اعجاب آور رو یک جا داشته باشه!

مدتیه متوجه شباهت های باور نکردنی زیادی بین محله ای که توش ساکن هستیم با برره شدم.

 مثال میزنم:

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۰۱


یه ترکیب مسخره از دو کلمه ی مسخره، دپرس+افسردگی!

از این کلمه بیزارم، چون اولین بار از کسی شنیدمش که حالا خودش نیست ولی خاطرات تلخی ازش برام مونده. اینکه الآن با همه تنفری که از این کلمه دارم، باز ازش استفاده میکنم، برای اینه که بهتر از هر کلمه ی دیگه ای منظورمو میرسونه.

جوون تر که بودم، مثل یه دونه ی ذرت که حرارت دیده، پر از انرژی بودم که میخواست آزاد بشه و این انرژی وادارم میکرد به تلاش و دویدن و تکاپو. نمونه هاش زیاده، مثلن توی دبیرستان، عضو هیچ گروه و دسته ای نبودم، اما هر وقت قرار بود از بچه های بسیج تقدیر بشه از منم میشد؛ هر موقع قرار بود بچه های تیم تئاتر به اردو برده بشن، منم می بردن؛ هر وقت بچه های گروه سرود و نمایش اجازه داشتن برای تمرین سر کلاس نرن، غیبت منم موجه بود! توی دانشگاه هم کم و بیش همینطوری بود. دوستی نزدیک با اکثر اعضای سه تا از انجمن ها و دو تا از کانون ها و شرکت توی جلسات درون گروهی بسیج (بدون داشتن حتی کارت عضویت عادی) همراهی با بچه های رشته های دیگه توی اردوهای تخصصی مرتبط با رشته شون ... و خلاصه همه جا بودم و هیچ جا نبودم. اما ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۵

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 
یه شروع
 که مثل خیلی از شروع ها فکری برای پایانش نشده
یه شروع

 که قراره یه شیرینی ملایم و مستدام داشته باشه 
یه شروع 
 برای نفس کشیدن به یه شکل جدید
نفس کشیدن با قلم؛ نفس کشیدن با کیبرد!
یه شروع برای نوشتن
قلمم داره گل میکنه اگه خدا بخواد :]
 سلـــااااااااام


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۲