قصه با غین!

قصه های واقعی، قصه های مجازی، قصه های من

قصه با غین!

قصه های واقعی، قصه های مجازی، قصه های من

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۱/۲۹
    4*4

کابوس بابا

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۱۹ ق.ظ

بابا از اون وقتی که هنوز دهنش بوی شیر میداد

از داشتن دو تا چیز بیزار بود.

باجناق! و دختر!!!

خودش میگه اینا بدترین کابوسهاش بودن

وقتی سر بارداری اول مامان، با یه شوخی نا به جا باعث بدحال شدن مامان شد

و دو تا پسر دوقلو سقط شدن؛

هیچوقت فکرشو نمیکرد جای اون دو تا، خدا بهش یه دختر بده.

از روزی که از دختر بودن نوزاد توی راه مطلع شد با مامان قهر کرد.

بعد دنیا اومدنش هم تمایلی به در آغوش کشیدنش نشون نداد.

حتی واسه انتخاب اسمش هم ذوقی نداشت و این وظیفه ش رو به دیگران سپرد.

برای جبران این ماتم عظما!

خیلی زود اقدام کردن برای بارداری مجدد

اما در کمال ناباوری باز هم دختر بود.

گاهی تصور میکنم بعد از اینکه فهمید دومی هم دختره

شاید رو به آسمون خطاب به خدا گفته:

خدایا شوخیت گرفته؟ داری سر به سرم میذاری؟

بعد از اون هم از ترس اینکه باز هم دختر بشه

تا چند سال اصلاً اقدام به بچه دار شدن نکردن.

تا اینکه یه شب خواب دید که دست پسرشو گرفته داره میبره دَدَر!!!

و بدین ترتیب مراتب جهت تولد و رشد و نمو یک پسر؛

اون هم در کانون توجهات خانوادگی؛

فراهم شد

و مرحمی شد بر قلب رنجدیده اون پدر!!!

حالا بعد از 33 سال از اون ماتم عظمی، جز اینکه همه تلاشش بر اینه که ثابت کنه نظرش کاملن اشتباه بوده و حالا نظر دیگه ای داره

در عین حال سعی میکنه تو سالگرد اون روز؛ خودشو شاد نشون بده در حالی که نیست.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی